معرفی وبلاگ
500صفحه500موضوع ..... معارف اسلامي شماره 2
صفحه ها
دسته
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 12785
تعداد نوشته ها : 16
تعداد نظرات : 0
Rss
طراح قالب
حمید رضا علیخانی

حور : به چشمي كه سفيدي آن شفاف و روشن و سفيدي چشم آنها بطور كامل سفيد و عين : درشت چشم     پس سياهي چشم آنها كاملا سياه است و سفيدي چشم آنها كاملا سفيد است و چشماني درشت دارند .  ان لم تكن حليما فتحلم    اگر مي بيني كه انسان بردباري نيستي خودت را به حال بردباري بزن . هيچ چيز در اثر آميخته شدن با چيز ديگر به اين اندازه ارزش پيدا نكرده است مگر وقتي كه علم با حلم همراه شده باشد . امام باقر ( ع ) .  پيامبر مكرم اسلام براي مردم در مسجد خطبه مي خواندمسلمانها به پيامبر عرضه داشتند اي رسول خدا اجازه دهيد  كه سكوئي بسازيم شما روي آن بنشينيد تا خسته نشويد پيامبر اجازه دادند ستوني ساختند بعد از مدتي براي پيامبر منبري ساختندتا پيامبر موقع خواندن خطبه بر روي منبر برود وقتي پيامبر ستون را رها كرد و بر روي منبر رفت ستون گريه كرد و ناله اي سر داد بطوري كه همه مردم صداي آن را شنيدند پيامبرازروي منبر پايين آمد و آنرا در بغل گرفت و ستون آرام گرفت . الآن نمادآن ستون در كنار ضريح پيامبر در مسجد النبي وجود دارد و به ستون حنانه مشهور است . حسين بن علي ( ع ) در راه مابين مكه تا نينوا در محلي بنام ؟؟؟؟‌خيمه اي نيمه سوخته اي را از دور مي بيند براي اين كه دعوت خودش رابراي ياري كردن اسلام به گوش آنها برساند بسوي آن خيمه حركت مي كند آن خيمه از فردي صحرا نشين بنام قمربود و همسر او عروه با پسرش وهب و عروسش هانيه در آن چادر زندگي مي كردندو در آن موقع پسر و عروسش بدنبال گوسفندان رفته بودند و عروة در چادر بسر مي برد امام حسين ( ع ) بعد از عرض سلام و احوالپرسي ازعروه وضعيت معيشتي آنها را جويا شد عروه از زندگي بخور و نميري كه داشتند اظهار رضايت مندي كر د و به امام گفت كه فقط از لحاظ تهيه آب در مضيغه مي باشيم امام كمي دورتر از چادر آنها ، سنگ بزرگي را كه قسمتي از آن در دل خاك جاي داشت از جا بلند كرد بلافاصله چشمه ي آبي اززيرسنگ بر روي زمين جاري شد ، پس از آن امام رو به عروه كرد  با بيان ؟؟؟؟ به سمت كوفه  و فرمود كه ما احتياج به ياري و كمك داريم و از خيمه آنها دور شد ، وقتي وهب و همسرش به خيمه بازگشتند مادر وهب ، جريان را براي پسرش تعريف كرد ، آنها با كمي تامل به اين فكر افتادند كه چنين كاري تنها از كسي بر مي آيد كه از اولياء خداوند باشد و هر جا كه باشد بايداو را ياري كرد بدين ترتيب بسوي امان براه افتادند و درراه كوفه وقتي به خدمت رسيدند به او گفتند كه ما شما را ياري مي كنيم و در روز عاشورا وقتي وهب در جنگ با صحابه ابن زياد شهيد شد همسرش بالاي جنازه شوهرش حاضر شد و با گريه و شيون از جنگ نابرابر و ظلمي كه به ياران امام مي رفت دادسخن سر داد تا اينكه شمر به غلامش دستور داد تا بوسيله نيزه اي كه در دست داشت به سر هانيه كوبيد و او نيز در كنار شوهرش به شهادت رسيد در اين موقع لشگريان ابن زياد سر وهب را بطرف خيمه مادرش عروه انداختند عروه سر فرزندش را از زمين برداشت و پس از اين كه خاك را از چهره ي فرزندش پاك كرد آن را بطرف لشگريان دشمن پرتاب كرد و روبطرف آنها گفت من قرباني را كه در راه خدا داده ام پس نمي گيرم و نيزه اي را كه پايه ي خيمه خود قرار داده بود از جا در آورد و به نبرد با دشمنان امام پرداخت .

روزي غلام امام حسين (‌ع ) در خانه اي كه بسر مي بردند مرتكب خلافي شده بود و امام كنيز خانه را مامور ساخت تا اورا ادب نمايد غلام امام حسين كه از علاقه و ارتباط امام با كلام خداوندبا خبر بود ( استنناد امام به آيات قرآن در پاسخ بهديگران در كاروهاي روزمره ) موقعي كه امام از رفتار ناشايست او ناراحت شده بود اين آيه از قرآن كريم را براي امام قرائت كرد و گفت : اي فرزند پيامبر   و الكاظمين الغيظ ( و خشم خود را فرو مي نشانند ) امام حسين با شنيدن كلام از زبان غلامش به كنيزي كه مي خواست او را مجازات كند اشاره كرد و فرمود : من تو را بخشيدم غلام دوباره امام را موردخطاب قرار داد و گفت : اي فرزند رسول خدا  و العافين عن الناس  امام فرمود : من تو را عفو كردم به اين معني كه از هم اكنون آزادي زيرا در آن زمان رسم بر اين بود كه كساني كه در جنگها اسير مي شدندتحت عنوان غلام  تا مدتي معين به خدمت ديگران در مي آمدند غلام بار ديگر قسمت آخر آيه را تلاوت كرد كه اي فرزند پيامبر ( ص ) و الله يحب المحسنين و امام دستور داد تا او را خلعتي زيبا پاداش دادند . آل عمران / 133.   كنيز امام حسين ( ع 9 دسته گلي را در حضور مردم به امام تقديم كرد امام بلافاصله به او فرمود كه تو را در راه خدا آزاد كردم اطرافيان كه ازاين رفتار امام دچار شگفتي شده بودند به امام عرضه داشتند كه اي فرزند رسول خدا : چنين خدمتي در برابرچند شاخه گل شايسته و سزاوار نيست ، امام فرمود مگر نه اينست كه خداوندما را در مقابل خوبي كردن ديگران ادب آموخته و فرموده : و اذا حييتم بتحية فحيوا ابا حسن منها اوردوها ( و موقعي كه كسي به آنها احسان و نيكي مي كند با بهتر از آن خوبي پاسخ او را بدهيد يا به همان اندازه در حق او خوبي كنيد (‌پاسخ خوبي او را بدهيد) . نساء / 86 .

معاوية ابن سفيان در وصيت  نامه اش به يزيد مي نويسد : فرزندم بدان و آگاه باش كه اگر بخواهي به حكومت خودت ادامه دهي و ميراثي را كه از اجداد خودت به تو رسيده حفظ نمائي بايد قبل از هر چيز تكليف خودت را با سه نفر مشخص و روشن نمائي اول عبدالله بن عمر است او در مدينه مشغول زهد و عبادت است و اگر بتواني از ديگران بيعت بگيري او نيز با توهمراه خواهد شد دوم عبدالله بن زبير است اگر با تو بيعت كرد كاري به اونداشته باش ولي اگر با تو مخالفت  نمود او را قطعه قطعه مي كني سوم حسين بن علي است با او مدارا رفتار كن زيرا كه جمعي از مردم عراق با او مي باشند . يزيد نامه اي به وليد بن عتبه مي نويسد كه اين سه نفر را احضار مي كني و از آنها بيعت مي گيري يا سر آنها را به شام مي فرستي . وليد با رسيدن نامه مروان بن حكم را كه از دشمنان اهل بيت ( ع ) بود به دار العماره مدينه فرا خواند و از او در اين باره نظر خواهي كرد مروان به وليد گفت : بنظر من هر چه زودتر كسي را بدنبال آنها بفرت و آنها را به دارالعماره احضار كن زيرا كه اگر از مرگ معاويه باخبر شوند بيم آن مي رود كه هر كدام ازآنهابسوئي بروند و سر به شورش بردارند . سپس عبدالله بن عمر بن عثمان را بدنبال ابن زبير و حسين فرستاد وقتي عبدالله آنها را در مسجد ديد كه مشغول نماز خواندن مي باشند پيام حاكم مدينه را به آنها  مي رساند در اين حال ابن زبير رو بطرف امام مي كند و مي گويد: اي فرزندعلي چه اتفاقي افتاد كه وليد ما را با اين عجله به دار العماره فرا خوانده است امام فرمود : گمان مي كنم زورگويشان هلاك شده و از آن مي ترسند كه اگر مردم باخبر شوندديگر با يزيد بيعت نكنندابن زبير گفت : تو الآن چكار مي كني امام فرمود : هم اكنون به اتفاق جوانان اهل بيتم به  دارالعماره مي رويم سپس آنها را در كنار دارالعماره گماشت و به آنها فرمود : اگر صداي شما زدم يا صداي وليد بلند شو داخل شويد و دورم را بگيريد و تا وقتي من بيرون نيامده ام از اينجا نرويد ..... دنباله در شماره 67 .


دسته ها :
يکشنبه 26 9 1391
X